آهای تکنولوژی ... ما تنهای تنهاییم !

تیراژه هستم..26 سالمه.. 

دلم گرفته...زنگ میزنم دوستم بیاد که شاید حالم عوض شه.......چای میریزم و میشینم رو به روش.....میپرسه چه خبرا؟  تا میام بگم که ... گوشیش زنگ میخوره...بغضم بالا نیومده قل میخوره و میره دوباره سر دلم........مامان داره میگه که پیاز داغ آش رشته رو کی باید اضافه کرد که اس ام اس میاد از یکی از همکلاسی های دانشگاه. از اون اس ام اس بازیا که اگه جواب ندی یعنی کم اوردی...تا اینباکسم رو بالا و پایین کنم که یه جواب دندون شکن پیدا کنم حرف آش رشته هم  یخ میکنه و از دهن میوفته..... مادر بزرگم از پس گرد و غبار آلزایمر داره خاطرات سالهای اول ازدواجشو برامون نقل میکنه که شبکه ی فلان ماهواره از زندگینامه ی فلان خواننده ی معروف میگه و ما هم مادر بزرگ و خاطراتشو میسپریم به همان آلزایمر لعنتی .. و او میماند و مخاطب های بی معرفتی که فروخته اندش به..... همسایه ی طبقه ی اول هنوز  به هال خونه مون نرسیده که از اعتیاد پسر چهارم دبستانی اش به بازیهای آنلاین اینترنت میناله و  نمره های افتضاحش و اینکه اصلا حاضر نیست  با کسی همکلام شه چه برسه به یه گل کوچیک ساده با بچه های فامیل   ....بابا از سر کار میاد... چای رو برایش میبرم...داره رو کاناپه فوتبال میبینه... میشینم کنارش... تا میاد از گلهای محمود فکری بگه و یادش به خیری های همیشگی ، زنگ مسنجرم  میکشاندم  به اتاقم.... وقتی چتم تموم میشه و میرم تو هال میبینم بابا جلوی تلویزیون خوابش برده.... حتما داره تو خواب واسه یکی تعریف میکنه که فوتبال هم فوتبال قدیم  که  شرف داشتن بازیکنا اون موقع...دوست تازه ازدواج کرده ام از وبگردی های شبانه ی بی پایان همسرش میگوید و اینکه مدتهاست چهره ی شوهرش را تمام رخ ندیده مگر موقعی که خواب بوده...با بچه ها به زور پیگیریهای چند ماهه قرار میذاریم که جمعه برویم کوه...تمام مدت یا سر مگاپیکسل دوربینهای آخرین سیستم مان حرف میزنیم یا عکس های فوتو ژنیکی می اندازیم با هم...و آخر معلوم نمیشود کداممان تازگی ها عاشق شده ایم و کداممان معشوق...کداممان از زندگیمان راضی هستیم و کداممان نه...با پسر عمه ها نشسته ایم در بالکن و حرف میزنیم از گذشته ها و بازی هایمان...که نمیدانیم چطور بحث کشیده میشود به آیفون فور... و دوچرخه ی کودکیمان گم میشود در تاخت و تاز اسمارت تاچ ها....دختر خاله ام از مایکروفر جدید خانوم همکار شوهرش تعریف میکنه که قابلیت بخار پز کردن داره و از اینکه دختر 5 ساله اش هوس قرمه سبزی میکند مدام و عقلش نمیرسد که  سبزی سرخ کردن تو این دور و زمونه کاریست بس مسخره...تکیه میدهم به یخچال ساید بای سایدش و .....صدای داد و فریاد آتاری بازی کردن دخترش با پسر کوچولوی همسایه را گوش میکنم....ماه هاست با کسی که زمانی دوستش داشتم چت میکنم و نگاهش میکنم از پنجره ی  وبکم...مانده ام که وقتی آمد ایران...و نشستم روبروش...پشت میز کافی شاپ...حرفی به جز نالیدن از سرعت اینترنت و پارازیت ها و فیلتر ها داریم برای گفتن؟!...   

 

زمونه عوض شده....آدما..زندگی ها ...روزمره ها عوض شدن...کسی ساعت 7 صبح نمیره تره بار واسه گرفتن یک کیلو سبزی قورمه....کسی دعوتت نمیکنه به یه شب نشینی ساده وقتی روزی 2 ساعت  چت میکنی باهاش...فن آوری نانو جای نان و پنیر و سبزی های با صفایمان را گرفته...تولدها را با آلارم موبایلمان به خاطر میسپاریم نه تپش دل هامان..فست و فود و  کنسرو ها کدبانوگری عاشقانه را گرفته اند ازمان...سفارش های آنلاین اینترنتی جای چرخیدنهای با ذوق و شوقمان در بازار برای گرفتن هدیه ولنتاین را گرفته اند..ایمیل ها یمان  فرصت نمیدهند که قلم و کاغذ بر داریم برای نوشتن یک نامه ی دوستانه ...پی ام ها میزبان گفتگو های ساده مان...در چتروم عاشق میشویم....با ایمیل خواستگاری میکنیم...و با اس ام اسی میفهمیم که طرفمان آن کسی که میخواستیم نیست!...ما را چه شده؟...چشم در چشم تکنولوژی مسخ شده ایم؟...قرارمون این نبود...درست است که با چند کلیک آدمها از آن سوی شهر که نه از آن سو ی دنیا حی و حاضر مینشینند رو به رومان...درست است که تدارک مهمانی هایمان _اگر چشم و هم چشمیها اجازه بدهد _ساده تر شده...درست است که هیچ چیز را فراموش نمیکنیم  به مدد یاد آورهای موبایلمان ...درست است که بنان و شجریان در جیبمان نشسته اند تا به فشردن دگمه ای بزنند زیر آواز و دل تنگمان راآرام کنند....اما یه چیزی ...این غول چراغ جادو چیزی را ازمان نگرفته؟ ..همه چیز میزون و ردیفه؟...کسی دلش شبگردی نمیخواهد؟...کسی هوای پیاده روی زیر بارون به سرش نزده؟ کسی دلش تنگ نیست؟ تنها نیست؟دست گرمی نمیخواهد برای در آغوش کشیدنش؟ یه چیزی کم داریم نه؟....تقصیر من که نیست..تقصیر تو و او هم که نیست...پس فقط یه نفر میمونه....آهای تکنولوژی...ما تنهاییم...تنهای تنها....