دکتر یکی را دوست میدارد !

 

 ناهید ، چندین و چند ساله از مشهد :


دکتر یه نسخه ای بده به من که بعد ازین دیگه عاشق نشم!!!


دوست عزیز،


آیا شما مازوخیست تشریف داری ؟ خب در این عصر سربی و فلزی و دودی و ... که قلب آدم ها مثل یه تیکه سنگ شده ، تنها راه نجات بشر همون عشقی ست که شما داری ازش فرار می کنی . مثلا خود من ، یکی را دوست میدارم و احساس میکنم که زندگیم دگرگون شده است . از این حس قشنگ لذت میبرم هموجور ! این اتاق برای رفع مشکلات شماست و نه اینکه نمک بر زخمی بپاشیم . چشم ها را باید شست عمو جان ، جور دیگر باید دید ! در ضمن هرچی از عشق فرار کنی ، بیشتر به سمت انزوا میری...



سارای در به در ، چند ساله در سفر از شهر بی همسفر :


سلام....

دکتر شوما احتیاد را هم میتونی ریشه کن کونی!!؟ .. بنده محتادم خفن .... به گشت و گذار و خوندن وبلاگ های رنگاوارنگ و جور و واجور .... دیگه اصلندش وخ نی می کونم به امورات زندگی بپردازم .... اساسا فالج شده این زندگی بد مصب ما....ترا خدا دستم به تمبان مبارکت دکی جان .... خلاصم کن از این احتیاددددددددد


و علیک السلام ،


بنده شاید بتونم اعتیاد رو درمان کنم ولی فکر نکنم بتونم دیکته ی شما رو تصحیح کنم ! البته شما مشکلی نداری ها ، این لحن حرف زدن شماست که یکمی مشکل دار تشریف داره و کلمات رو همونجوری که تلفظ میکنی ، مینویسی . البته شاید هم ریشه در دوران تحصیل داشته باشه که بهتون نگفتند که زبان گفتار و زبان نوشتار باهم فرق فوکوله !

خب حالا بپردازیم به بحث اعتیاد یا همون احتیاد شما اما قبل از اون بی زحمت این تمبان ما رو ول کن که میترسم کش تمبان زیر این همه فشار جا بزنه و من بمونم و آبروی ریخته شده ! شما در اولین اقدام باید لینکدونی رو حذف کنی . تجربه نشون داده که لینکدونی اگه نباشه ، کسی وبلاگ رنگارنگ نمیخونه . بعد اگه دیدی جواب نداد ، کامنتدونی پست هات رو ببند ، آخه اینم ارتباط تنگاتنگ و غیر مشروعی داره با میزان وبلاگ خونی شما . در مرحله ی سوم شما دست به یه اقدام جنبشی پتانسیلی میزنی و وبلاگت رو با آرامش تمام حذف میکنی و بعدش هم بخاطر استخون درد یکم گریه می کنی و تمام . البته اگه دیدی دوباره به سمت وبلاگ نویسی تمایل پیدا کردی ، اول دوستان نابابت رو از خودت دور کن و در صورت جواب ندادن ، شما کلا کامپیوتر خونتون رو بنداز سطل آشغال . کامپیوتر میخوای چی کار !؟ برو سبزی پاک کن دختر جان . پاشو که در به در هات تازه شروع شده !



دخترک زبون دراز ، هم سن و سال مادربزرگ هیتلر از مشهد :


ببخشید قبل این که سوال کنم یه سوال این دکتراتون رو از کجا گرفتید؟از آکسفورد بود دیگه ؟

دوست زبون درازم

تا جایی که من میدونم این سوال هیچ نکته ی خنده داری نداره پس اون نیشتو ببند دختر جان ! و بعدش هم اینکه مگر دانشگاه های وطنی چه ایرادی داره که از اونور مرزها مدرک بگیرم ؟ همین شماها هستید که تخم بذر و نفاق رو در دل دانشجویان این مملک کاشتید . همین شماها هستید که دلیل فرار مغز ها شدید . با وعده های دروغین و نشون دادن در باغ آلو ، قصد دارید که  جوانان مملکت را از راه راست و مستقیم و بدون سرعت گیر منحرف کنید . برو این دام جای دگر نه !!! ما خام این حرف ها نمی شیم و برای تحصیل در همین وطن ، مراکز خوبی را سراغ داریم ....


 سخنی با همه : در همین جا لازم میبینم که از همه ی دوستانی که آرزوی سعادت و خوشبختی برای ما ( بنده و بانو ) دو گل نوشکفته ی باغ عشق و وفا کردند ، قدردانی و سپاسی عمیق و فراگیر داشته باشم . راستی با اون همکارمون در بخش طنز هم کارها خواهیم داشت .

 در زیر سایه ی درخت بشینید که هوا گرم
                                                                                     دکتر مشتی فروید